صدا کرد مرا

نگو

تو چیزی گفتی و

من مردم و زنده شدم باز

و این چنین بود که

روزگار سپری میشود

و من پر میشوم از سیاهی نبودن تو

پی نوشت....

من گفتم به کسی اعتماد ندارم٬ واقعا گاهی ندارم٬

اما وقتی با یه دوست یا غریبه همصحبت میشم٬ نمی تونم جواب سوال هاشون رو الکی بدم یا دروغ بگم ٬ تازه ناخودآگاه یک چیزهایی رو هم لو میدم که اصلا پرسیده نشده!!!

چون قاصدک قبلا ۵ تا اعترافشو نوشته بجای ایشون از نویسنده آخرین آرزو خواهش میکنم که وارد بازی بشوند.

عجب دنیای عجیبی شده؟!

راس راس مفت و مجانی از آدم اعتراف میگیرند؟؟!!

سخته

۱- من همیشه اعتماد به نفسم کم بوده٬ واسه همین الآن باورم نمیشه که اینجا هستم!!

۲-وقتی می خوام یه جای مهم حرف مهمی بزنم٬ صد دفعه تو ذهنم تمرینش می کنم٬ اما آخرشم یه چیز دیگه میگم و گند می زنم!!

۳- به هیچکس اعتماد ندارم٬ واسه همینه که دارم اینجا اعتراف میکنم!!!

۴-بچه که بودم یک دوستی داشتم به اسم مهران٬ که به نظرم شبیه دوست الفی اتکینز بود.

۵- یه نقطه ضعف بزرگ در کنار خیلی نقطه ضعفای دیگه دارم که٬ هز کی یه چیز شخصی ازم می پرسه٬ کلی براش توضیح و تفسیر میدم٬ خلاصه حسابی پته خودم رو میریزم رو آب.

من دوستای زیادی اینجا ندارم٬ بنابراین تصادفی چند نفر رو انتخاب می کنم...

قاصدک ٬ بدهکار ٬ شقایق وحشی ٬ جان کلام ٬ کمند

قصد فضولی نداشتم اما چون این بازی به من رسیده بود٬ فقط خواستم باعث نشم که قطع بشه!

خوش باشید.

دیدین پاییز تموم شد و جوجه ها رو نشمردیم!!!
آخ که چه حیف شد