تا حالا همچین موجودی ندیده ام

از بیخ همه چیز رو زیر سوال میبره

از همه چیز متنفره در عین حال یه چیزایی رو دوست داره. وسط رفاش سوتی میده

فکر کردم داره از چیزی رنج میبره و میخواد به زور سعی کنه خودش رو سنگذل نشون بده و بی قید و شرط

زده به سیم آخر...

پسره قصه من داره میره طرف یه همچین آدمی. ..

فکر میکنی میدونی؟

 

وقتی که گفتی تورو نمی خوام

تو نمیدونی من چی کشیدم

باورم نمیشه که تو دیگه نیستی

حالا تو رفتی و من اینجا تنهام

یه شوخی بود وقتی گفتی تو رو نمیخوام

خیال می کردم می خوای بترسم

هنوزم باور نکردم

دوری چشمات منو شکسته

زنجیر دلت دستام و بسته

بگو کی مارو تنهایی دیده

شاید همون چشممون زده

 

تو باور نکن هر کی که گفت پیشت میمونم پیشت میمونه...

باور نکنیا!

برداشتی از یک ترانه٬  از پسران آفتاب٬ آهنگ تو نمیدونی....

 

شما آینده یه پسر حدودا ۲۰ ساله رو که تازه میخواد دیپلم بگیره و کمی تا قسمتی در حال عاشق شدن هست٬ چگونه میبیند؟

هرچی دارم سعی میکنم طرف این چیزا نره نمیشه٬ حرف گوش نمیده!!

تازه یه جریانهایی هم داره اتفاق میافته!! خونه تیمی میره حالا دیگه واسه من؟؟

 

اون تو که بود تحت تاثیر در باغ سبزها با خودش گفت چه ایرادی داره٬ پس انداز این چند ماه میدم٬ اگه گرفت که خوبه دیگه٬ اگرم نشد ٬ خوب فکر می کنم که ۴-۵ ماه دبرتر اومدم سر کار توی این شهر....اما

بابا عجب گیر سه پیچ داده بودند. با اون عقل ناقصش فهمیده بود که به زودی کار این سیستم تعطیل میشه. خلاصه به هزار دلیل و هزار و یک بهانه از زیرش در رفت. اصلا رابطه اش رو با اون دوستش قطع کرد.

قصمون داره یه سمت ناخوشایندی میره! تصمیم گرفته بود درسش رو ادامه بده  هر جوری شده و خودش رو بالا بکشه. .... کم مونده بود به اینکه دیپلم بگیره

حالا تو این گیر و دار تو محل کارش متوجه یه نگاههای .....شده٬ اینو چکارش کنیم حالا؟!

 

یه توضیح کوچولو

من مدتی قبل شروع کردم به بازگوکردن قصه زندگی یه آدم.اما یکم که پیش رفتم دیدم سخته٬ واسه همین گاهی یه تکه هایی از زندگیش رو میارم٬ واسه دوستایی که نمیدونن موضوع پست قبلی چیه اینو گفتم...

ادامه اش اینه که پسر قصه من دعوت شده بود به یک از این خانه های تیمی تجارت شبکه ای!!! شنیدین شما؟ حالا فکر کنید این بیچاره ساده دل دهاتی ٬ وارد همچین محیطی بشه چه به سرش میاد٬ من که فکر کنم بیچاره تو رو در وایستی گیر میکنه و همه پس اندازش رو به باد بده. بعدا...

راستی شما تا حالا سوسک کشتین؟ بعدش چه احساسی داشتین؟

این دوست ما همین طوری که مشغول کار و کاسبی بود٬ تصمیم گرفت که یه چیزایی یاد بگیره٬

واسه همین به مدرسه بزرگسالان میره.

اونجا یه دوست جدید پیدا میکنه که اون رو تشویق میکنه که مثل خودش وارد یک کار نون و آب دار بشه!

این پسره ساده هم حالیش نیست این چیزا که قبول میکنه و .....

 

عجب!

چه مرگشه امروز پابلیش نمیشه

خواستم بگه اگه آدم بتونه راستکی اعتراف اساسی بکنه خیلی شهامت میخواد.

آفرین آخرین آرزو

اما من شهامتشو نداشتم

....

بگذریم

راستی چرا بارون نمیاد؟

میخوام یه موضوعی رو مطرح کنم که شاید خیلی ها باهاش برخورد داشتند تا حالا٬

من دوستی دارم که همیشه از کارش واسه من تعریف میکرد و از درآمد خوبش می گفت٬ اما هرچی میگفتم کارت چیه دقیقا؟ میگفت یه روز خودت بیا از نزدیک ببین!!

خلاصه کلی من رو وسوسه کرد و یک روز رفتیم محل کارش. عجب محل کار باحالی

مارو نشوندن پشت یه میز و ۴-۵ نفر دور میز جمع شدند و شروع کردن رو مخ ما کا کردن....

سفر خارج٬ دستگاههای پیشرفته الکترونیکی مخابراتی٬ طلا جواهر.... عجب

حتما حدس زده اید موضوع چیست... این شبکه به صورت تصاعدی در مبنای ۲ به پیشرفت خود ادامه میده...(تو گوشم زنگ میزنه هنوز)

صرف نظر از مشکل ذهنی اخلاقی که من با این نوع درآمدها دارم٬ هرکی ای کیو اندازه زالزالک هم داشته باشه میدونه که این جور کارا عمری نداره٬ اگه من اشتباه میکنم یکی بیاد منو از اشتباه در بیاره

اصلا میخوام اگه موافق باشید یه بحثی رو اینا شروع کنیم در مورد شفاف سازی این قضیه. چون اونای که تو اینکار هستن٬ حداقل اونایی که من میشناسم٬ کارشون رو در نهایت پنهان کاری انجام میدن.

یکی از دوستام که مثل من نزدیک بود قربانی بشه تو این راه٬ دفتر یادداشت یکی از این دوستان عزیز رو دیده بود.

نوشته بود موقعی که یکی داره پرزنت میشه بقیه دورمیزیها باید سرشان را تند تند به نشانه تایید تکان دهند. گاهی هم چیزی یادداشت کنند!!! میدانید که منظورم چیست! آفرین به این کلاه برداری های روانشناسانه......

خیلی حرف زدم