این دوست ما همین طوری که مشغول کار و کاسبی بود٬ تصمیم گرفت که یه چیزایی یاد بگیره٬

واسه همین به مدرسه بزرگسالان میره.

اونجا یه دوست جدید پیدا میکنه که اون رو تشویق میکنه که مثل خودش وارد یک کار نون و آب دار بشه!

این پسره ساده هم حالیش نیست این چیزا که قبول میکنه و .....

 

نظرات 4 + ارسال نظر
هدایی شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ب.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلام
بیشتر مطالبتو خوندم واقعا زیبا و خودمونی مینویسین...
.......
خوشال میشم به منم سر بزنین :)
بای

[ بدون نام ] شنبه 23 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ب.ظ http://aakharinaarezoo.persianblog.com/

چرا من از این متنت هیچی نمی‌فهمم!؟!؟


( آره همش راست بود٬ چرا شک کردی؟ ... همه تو خونه بهم می‌خندن و گیر میدن! ...ولی به نظر خودم کار درستی می‌کنم... حتی اگه همه‌ی دنیا بهم بخندن! وقتی دست برمی‌دارم که یه نفر با دلیل بهم نشون بده که اشتباه می‌کنم!)

[ بدون نام ] یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:34 ق.ظ http://aakharinaarezoo.persianblog.com/

فکر کنم یه اشتباهی پیش اومده... شما برای من کامنت گذاشتین؟؟؟

قاصدک یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:35 ب.ظ http://payizan.blogsky.com

بعدش چی می شه:دی

الان موقع امتحانهاست و مثلا کمتر می یام که فکر کنم همیشه برعکس می شهو از همیشه بیشتر می یام :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد