عجب دنیای عجیبی شده؟!

راس راس مفت و مجانی از آدم اعتراف میگیرند؟؟!!

سخته

۱- من همیشه اعتماد به نفسم کم بوده٬ واسه همین الآن باورم نمیشه که اینجا هستم!!

۲-وقتی می خوام یه جای مهم حرف مهمی بزنم٬ صد دفعه تو ذهنم تمرینش می کنم٬ اما آخرشم یه چیز دیگه میگم و گند می زنم!!

۳- به هیچکس اعتماد ندارم٬ واسه همینه که دارم اینجا اعتراف میکنم!!!

۴-بچه که بودم یک دوستی داشتم به اسم مهران٬ که به نظرم شبیه دوست الفی اتکینز بود.

۵- یه نقطه ضعف بزرگ در کنار خیلی نقطه ضعفای دیگه دارم که٬ هز کی یه چیز شخصی ازم می پرسه٬ کلی براش توضیح و تفسیر میدم٬ خلاصه حسابی پته خودم رو میریزم رو آب.

من دوستای زیادی اینجا ندارم٬ بنابراین تصادفی چند نفر رو انتخاب می کنم...

قاصدک ٬ بدهکار ٬ شقایق وحشی ٬ جان کلام ٬ کمند

قصد فضولی نداشتم اما چون این بازی به من رسیده بود٬ فقط خواستم باعث نشم که قطع بشه!

خوش باشید.

دیدین پاییز تموم شد و جوجه ها رو نشمردیم!!!
آخ که چه حیف شد

جوجه رو آخر پاییز می شمارند؟

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شاخه ای تکیده  گل ارکیده

با چشمای خسته لبهای بسته

غم توی چشماش آروم نشسته

شکوفه شادیش از هم گسسته

 

آشنای درده  خورشیدش سرده

تو قلبه سردش غم لونه کرده

مهتاب عمرش در پشت پرده

هر ماه سالش پاییزه سرده

 

دستای ظریفش تو دست مادر

پیکر نحیفش چون گل پرپر

از محنت و درد آروم نداره

 

سایه سیاهی رو بخت شومش

ارکیده تنهاس زیر هجوش

طوفان درد پایون نداره

 

دست منو تو میتونه با هم

قصری بسازه با رنگ شبنم

شکوفه ای که غمگینو سرده

گل ارکیدس نمیره کم کم

 

بیا نذاریم گل ارکیده

گلی که چهرش پاکو سپیده

که توی پاییز شاخه ای بیده

بهار ندیده بمیره کم کم

 

آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

 

شنیدم زندگی ۲ چیز بیشتر نیست

یا مرگ آرزو٬ !!

یا آرزوی مرگ . !!

 

....
سالها هست که در گوش من آرام
آرام
رفتن گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم

و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما
سیب نداشت؟!؟!