اصلا فکرش رو هم نمی کردم که روزی کارم به اینجا بکشه!!! همیشه از روزمرگی زندگی بدم میومده. هر کدوم از دوستام که به اون سمت می رفتن ازشون ایراد می گرفتم. اما حالا خودم دارم به این درد دچار میشم. اما واقعا نا خودآگاه هست مشکل من. اینقدر گرفتاریهای روزانه زیاده که آدم وقت سرخاروندنم نداره ٬ چه برسه به اینکه بیاد اینجا دری وری هم بنویسه.....

دارم سعی خودم رو میکنم که بزنم بیرون..... راستی با اینکه خیلی از اون آقا بدم میاد٬ اما از این حرف آخریش خوشم اومد. نه اینکه نظرم عوض شده باشه.  تعجبم از اینه که با این مغز فندقی و مخ آکبندش چه جوری به این نتیجه رسیده.    به نظر نمیرسه حرف خودش باشه!!!؟؟

بگذریم میبخشی که کم میام  اینم یه شعر دیگه از تو و فقط به خاطر تو:*  کسی میدونه این شاعرش کیه؟  

نگاه سرد:

 

یادم نرفته ست کهربایی چشمان تو را

 

در شرار شبهای تابستان

 

نگاه های حسرت بار من ...

 

به تو ای زاییده انسان !...

 

که حسرت یکروز بی عصیان

 

مانده بر دل من و تو

 

ای ویران...

 

هنوز هم یادت هست میخواستیم

 

فقط ما باشیم ستاره های روشن باران!

 

ولی صد نفرین و لعنت به این عشق

 

که جز آوارگی ما را نکرد درمان

 

 زمینیها برای عشقمان دعا کردند

 

و...

 

 ما شدیم اسیر دست ناپاکان

 

و ...

 

صد نفرین و لعنت به این دعا

 

که هوس بود ریشه و عبث راه ما تا پایان......؟

نظرات 1 + ارسال نظر
نیدونم پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:27 ب.ظ

وا
خوب معلومه این شعر مال همون دختره است که اسمش شراره است اینو که همه میدونن دیگه !!!!!!!!!!!!!
میدونی شراره دختر خیلی خوبیه من میشناسمش دمش گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد