گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

کدام روزها؟

آن روزها رفتند
آن روزهای خوب...
آن روزهای سالم و سرشار
...
یادم رفته

روزی روزگاری داشتیم
چه خیالها که نداشتیم

سلام

با درود دوباره!
انگاری اینجا دوباره به راه افتاده.
دستشان درد نکنه.
ما هم آمدیم.

آهای مردم دنیا


چون ز تو هیچ خبری نیست
ساز من بی آهنگ میشه
می نویسم که بدانی
دلم برایت تنگ میشه

خود کرده را تدبیر هست!


چون بدست خویشتن بستی تو پای خویشتن
هم بدست خویشتن وا کن٬ کمال این است و بس

صبرم کو؟

یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم؟!

میگن تلنگره٬ اما من درک نمی کنم. البته درک ندارم لابد!
تو یه جای دیگه دنیا یه همچین زلزله ای کمتر از ۳-۴ نفر کشته میده٬ اونوقت اینجا....

خدایا چرا؟

چی میتونه تسکینشون بده؟!

کار خدا چرا نداره؟

مرگ آن لاله سرخ
کفن خنده به روی لب بود
گرد آن آینه ها
شبح فاجعه ای در شب بود
مردن شاپرکها
کشتن قاصدکها
خبر از شومی کاری می داد
نفسش ناله غم سر می داد
آشیان رو به خرابی می رفت
تن پوسیده گواهی می داد
....