این دوست ما همین طوری که مشغول کار و کاسبی بود٬ تصمیم گرفت که یه چیزایی یاد بگیره٬
واسه همین به مدرسه بزرگسالان میره.
اونجا یه دوست جدید پیدا میکنه که اون رو تشویق میکنه که مثل خودش وارد یک کار نون و آب دار بشه!
این پسره ساده هم حالیش نیست این چیزا که قبول میکنه و .....
سلام
بیشتر مطالبتو خوندم واقعا زیبا و خودمونی مینویسین...
.......
خوشال میشم به منم سر بزنین :)
بای
چرا من از این متنت هیچی نمیفهمم!؟!؟
( آره همش راست بود٬ چرا شک کردی؟ ... همه تو خونه بهم میخندن و گیر میدن! ...ولی به نظر خودم کار درستی میکنم... حتی اگه همهی دنیا بهم بخندن! وقتی دست برمیدارم که یه نفر با دلیل بهم نشون بده که اشتباه میکنم!)
فکر کنم یه اشتباهی پیش اومده... شما برای من کامنت گذاشتین؟؟؟
بعدش چی می شه:دی
الان موقع امتحانهاست و مثلا کمتر می یام که فکر کنم همیشه برعکس می شهو از همیشه بیشتر می یام :دی